شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۰
 حسابرسى منصب‏ داران در قيامت‏ سخت تر است

حوزه / بايد گفت كه هر چه مقام و منصب بالاتر باشد، حسابرسى ‏ها هم سخت‏ تر و مشكل‏ ترخواهد بود؛ يعنى حساب مسئولان از حساب يك كارمند معمولى جداست .

به گزارش خبرگزاری «حوزه» آیت الله العظمی مظاهری در گفتاری با موضوع حسابرسى از منصب‏داران در قيامت بیان کرده اند که از نظر قرآن و روايات، در روز قيامت حساب خواص و افراد منصب ‏دار و متنفذ غير از حساب عموم مردم است، براى خواص پرونده جداگانه ‏اى تشكيل مى‏ شود و سخت‏گيرى‏ هايى كه به آنان مى‏شود به عوام و عموم مردم نمى‏ شود.

متن گفتار این مرجع تقلید در ادامه می آید:

 در روايات آمده است كه خداوند در روز قيامت هفتاد گناه از جاهل مى‏آمرزد قبل از آن كه يك گناه از عالم آمرزيده شود. به قول باباطاهر، مردم عوام با يك حساب وكتاب مختصر و با يك شفاعت رستگار مى‏ شوند:

خداوندا به حق هشت و چارت اگر گويند شتر ديدى؟ نديدى‏

مردم عادى در بهشت از نعمت‏ هاى پروردگار استفاده مى‏ كنند اما حساب خواص اين نيست، خواص در صورت رستگارى جايشان اگر عندالله نباشد لااقل بهشت رضوان و بهشت عدن است، جاى او نزد پيغمبر اكرم (ص) است:

 «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِكَ رَفِيقاً»؛ «1»

 و كسانى كه از خدا و پيامبر اطاعت كنند، در زمره كسانى خواهند بود كه خدا ايشان را گرامى داشته [عنى‏] با پيامبران و راستان و شهيدان و شايستگان ‏اند و آنان چه نيكو همدمانند.

 «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ»؛ «2» در حقيقت، مردم پرهيزگار در ميان باغ‏ ها و نهرها در قرارگاه صدق نزد پادشاهى توانا هستند.

آنان كه تقوا در دلشان رسوخ كرده و مهذب شده‏اند بهشت برايشان كوچك و جايگاه آنان نزد خداوند است. اين مقام عنداللهى را من و شما و بزرگتر از ما نمى‏ تواند درك كند مگر اينكه خود به آن مقام برسد:

 «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِيَ لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْيُنٍ جَزاءً بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»؛ «3» هيچ‏كس نمى‏ داند چه چيز از آن چه روشنى بخش ديدگان است به پاداش آن چه انجام مى‏ دادند براى آنان پنهان شده است.

استاد بزرگوار ما، رهبر عظيم‏ الشان انقلاب (ره) بارها در جلسه‏ هاى خصوصى اين شعر را مى‏ خواندند.

نيست بر لوح دلم جز الف قامت يار

چه كنم چيز دگر ياد نداد استادم‏

 * حساب خواص از حساب عوام جداست

 اين شعر درواقع ترجمه روايتى است كه مرحوم ديلمى در ارشاد نقل كرده و روايت اين است كه:

به پيامبر اكرم (ص) خطاب شد: گروهى هستند كه بهشت برايشان كوچك است و آنان پيش من خواهند بود، لذت آنان صحبت كردن با من است. در هر نظرى به آنان سعه وجودى مى‏ دهم، پرده ‏هايى از جلوى چشم اينان بر مى‏ دارم‏

 و ... از طرف خداوند به آنان خطاب مى شود كه اى بندگان من! بگذاريد بهشتى‏ ها در نعمت‏ هاى خود (حورالعين‏ ها، قصرها، و بالاخره آن نعمت های عالى بهشت) متنعم باشند، نعمت و لذت شما مكالمه كردن با من است.

در روايات آمده است: وقتى اين گروه (خواص) وارد بهشت مى‏شوند تا هفتصد سال در عالم ملكوت منغمر مى‏ شوند (البته هفتصد سال از سالهاى آخرت) تا اين كه حورالعين‏ ها نزد خدا شكايت مى ‏كنند كه خدايا! ما مال او هستيم و او هيچ اعتنايى به ما نمى‏ كند. حورالعينى كه اگر يك بار آن‏ها در دنيا ظاهر شود تمام زن و مرد از عشقش مى‏ ميرند. ديگر كره زمين احتياج به خورشيد پيدا نمى ‏كند! به حورالعين‏ ها خطاب مى ‏شود: اين بنده من منغمر در عالم وحدت است، او عاشق من است، نظر به من و رحمت من نمى ‏گذارد كه او به چيز ديگرى توجه كند، بر لوح دلش نيست چيزى جز الله.

بديهى است كه اين همه مقام و نعمت را به آسانى به دست نياورده، رياضت ‏ها و سختى‏ ها كشيده است. شب زنده‏دارى‏ ها و جهادها كرده است، در امتحان‏ هاى سخت شركت كرده واز عهده آن موفق و پيروز بيرون برآمده است. در هنگام حساب بر او سخت‏گيرى‏ ها شده است، مثل عوام مردم نبوده است كه با ارفاق قبول شود و با شفاعت از آتش نجات پيدا كرده باشد. حساب خواص از حساب عوام جداست.

در همين جا بايد گفت كه هر چه مقام ومنصب بالاتر باشد، حساب‏رسى‏ ها هم سخت‏تر و مشكل‏تر است؛ يعنى حساب مسئولان از حساب يك كارمند معمولى جداست، و همچنين حساب يك كارمند با حساب نظافت‏چى و آبدارچى اداره يا موسسه و .. تفاوت بسيار دارد.

مقام حضرت آدم بسيار بالا است تا جايى كه مظهر اسماء و صفات حق است.

  «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ»؛ «4» و خدا همه نام‏ها را به آدم آموخت، سپس آن‏ها را بر فرشتگان عرضه نمود.

همين آدم ابوالبشر- اولين پيامبر خدا در روى زمين- با اين مقام بلندش به خاطر يك ترك اولى به اندازه‏ اى سقوط كرد كه با آن همه مقام توبيخ شد و درجه‏اش از او گرفته شد و رانده در گاه خدا شد «وعصي آدم ربه فغوي» «5» وخطاب رسيد: «اهبطوا» شما تعجب نكنيد وقتى كه در روايت مى‏خوانيد آدم دويست سال گريه كرد تا سرانجام توبه ‏اش پذيرفته شد.

آدمى كه جايش بهشت بود وملائك بر او سجده مى‏كردند، چرا با يك ترك اولى از بهشت رانده شد؟ براى اين كه آدم از خواص است و از او توقع و انتظار چنين غفلتى نبود، حساب او با ديگران جداست. هر چه مقام‏ هاى مادى و معنوى بالاتر باشد مسئوليت بيشترى بر عهده انسان است. لذا نبايد غفلت كردو مواظب لحظه ‏ها هم بود، چرا كه عمر كم است ومسير طولانى و آنان كه اين نكته را فهميده‏اند اگر لحظه‏ اى در كارهايشان فتورى رخ دهد همه وجودشان به گريه و ضبحه مى ‏افتد.

مرحوم حاجى ميرزا على آقا شيرازى كه از علماى اهل دل و عارف اصفهان در زمان استاد بزرگوار ما مرحوم آيه الله بروجردى گاه گاهى به قم مى‏ آمد و در مدرسه حجتيه به حجره شاگردش مرحوم شهيد مطهرى (ره) مى‏ رفت. يكى از بزرگان نقل كرد كه ايشان در كارهايش بسيار منظم و دقيق بود.

شخص بزرگوارى برايم نقل كرد كه شبى براى زيارت ايشان رفته بودم كه آن شب ميهمان‏ ها نظمش را به هم زدند و آن شب را ديرخوابيد و زمانى بيدارشد كه اذان صبح را مى‏ گفتند و طلوع فجر دميده بود، آن شب نتوانست نماز شبش را بخواند، آن مرد خدا به خاطر نخواندن نماز شب، مثل مار گزيده‏ها به خود مى‏ پيچيد، گريه مى‏كرد، گويى كه جوانش مرده است.

*مگر مى‏شود طلبه نماز شب نخواند!

آن مرد بزرگوار كه اين قضيه را برايم نقل مى‏ كرد گفت: با مرحوم ميرزا على آقا شوخى كردم و گفتم آقا، ما هيچ وقت نماز شب نمى خوانيم توهم يك شب نخوان! گفت مگر مى‏شود طلبه نماز شب نخواند! نماز شب من از شانزده‏ سالگى تا به امروز ترك نشده بود!

حضرت امام خمينى (ره) در درس‏هايش بسيار دقيق بود، به طوريكه يك دقيقه دير يا زود نداشت، ايشان برنامه داشتند كه از ساعت نه الى ده پياده‏روى كنند و مى‏ فرمودند: وقتى كه ماموران شاه مرا دستگير كردند و در سلول انداختند سلولم يك اتاق كوچكى بود، درآن جا هر روز يك ساعت پياده‏ روى مى‏كردم و از ساعت ده الى يازده كه برنامه قرآن خواندن داشتم، قرآن را هم خواندم.

صاحب معراج السعاده مرحوم ملا احمد نراقى (ره) فقيه و معلم اخلاق بود ، در فقه مستند را نوشت و در اخلاق معراج السعاده را كه هر دو بسيار عالى است، او شاعر هم بود. كتابى نوشته است به نام طاقديس كه در قالب مثنوى است و داستان‏ هاى بسيار ارزنده‏اى را در آن به شعر كشيده است. از ايشان نقل شده كه فرموده ‏اند: من طاقديس را در فرصت‏ هايى كه شايد براى همه مردم بى‏ارزش است نوشته‏ ام.

حضرت يعقوب هنگامى كه مى‏ خواست يوسفش را با فرزندان خود راهى صحرا كند، يك غفلت كرد و آن اين كه: يوسف را به خدا نسپرد بلكه به فرزندانش گفت: «مى‏ ترسم گرگ بچه‏ ام را بخورد. شما از او موظابت كنيد»! چنين كارى از انسان‏ هاى معمولى يك امر عادى و پيش‏پا افتاده است، اما از مقام شامخ حضرت يعقوب كه پيامبر است چنين چيزى انتظار نمى‏ رود و او بايد فرزندش را به خدا بسپارد به خاطر اين كارش دچار مصيبتى دردناك شد، غصه‏ هاى فراوانى خورد و آن قدر گريست تا چشمانش سفيد شد. شايد منظور از سفيد شدن چشمانش اين باشد كه آنقدر ناليد تا سرانجام به گمشده ‏اش رسيد. اما وقتى كه مى ‏خواست بنيامين را نزد برادرش يوسف ببرند، حضرت يعقوب آن جا ديگر به فرزندانش سفارش نكرد بلكه گفت: «فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ ...» «6» لذا گره‏ها يكى پس از ديگرى گشوده شد تا اين كه به گمشده‏ اش رسيد.

*نمونه‏ هايى از توبه خواص‏

حضرت يوسف: ايشان مصيبت‏ هاى زيادى ديد و زجرهاى فراوانى كشيد. به قول استاد بزرگوار ما علامه طباطبائى (ره) براى حضرت يوسف 24 زمينه گناه به وجود آمدكه اگر يكى از آن صحنه ‏ها براى افراد معمولى وغير خواص پيش مى‏آمد خود را مى‏ باختند و تسليم گناه مى‏ شدند اما آن حضرت براى فرار از گناه، زندان را به جان خريد  و گفت:

 «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَيَّ مِمَّا يَدْعُونَنِي إِلَيْهِ»؛ «7» يوسف گفت: پروردگارا، زندان براى من دوست‏داشتنى ‏تر است از آن چه مرا به آن مى ‏خوانند.

اما با اين همه ايمان و استقامتش، روزى دو تن از دوستان و هم سلولى‏ هاى او خوابى ديدند و يوسف خواب آنان را برايشان چنين تعبير كرد كه: يكى از آنان به دار آويخته و ديگرى ساقى سلطان خواهد شد.

 سپس يوسف خطاب به آن كه به عنوان ساقى نزد شاه مى‏رفت، گفت: «اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ» به ياد من هم باش؛ نزد شاه بگو كه يك بى‏گناهى در زندان است، به او هم توجهى كن و ..

به فرموده قرآن آن شخص رفت و فراموش كرد كه از يوسف هم چيزى بگويد، تا اين كه بعد از چند سال به يادش آمد.

روزى جبرئيل نزد يوسف آمد خطاب به او فرمود:چه كسى تو را از چاه نجات داد؟ چه كسى از دست برادرانت خلاص نمود؟ چه كسى از دام زليخا رهايى‏ات بخشيد؟

هر چه جبرئيل پرسيد، يوسف جوابى داد: «خداوند متعال». در آخر جبرئيل پرسيد: چرا به آن شخص گفتى: «واذكرنى عند ربك» و از خدا كمك نخواستى و به او پناه نبردى؟ يوسف از اين كارش توبه كرد- البته يوسف هميشه در حال توبه بود، انابه و ناله داشت وبراى اين كارش چندين سال (حدود هشت سال) ديگر در زندان باقى ماند. چرا؟ مگر يوسف چه جرمى مرتكب شده بود؟! من و شما كه بالاتر از آن را روزى چندين مرتبه مرتكب مى‏شويم و اين گونه خطاها برايمان بسيار عادى است. نكته همان است كه چنين عملى از مقام شامخ يوسف دور و بعيد است.

(1)- نساء (4) آيه 69.

(2)- قمر (54) آيه 54- 55.

 (3)- سجده (32) آيه 17.

 (4)- بقره (2) آيه 31.

 (5)- طه (20) آيه 121.             

  (6)- يويسف (12) آيه 64.

 (7)- يوسف (12) آيه 33.

اخلاق دراداره :آیت الله العظمی مظاهری

اخبار مرتبط

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha